ماه محرم

 

ماه خون، ماه اشک، ماه ماتم شد 

بر دل فاطمه داغ عالم شد 

 

فرا رسیدن ماه محرم بر عزاداران راستین آن حضرت تسلیت باد.

فقر و ثروت

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»

  آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین؟ »  

 

نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!»

دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»

آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم!!!!

معلم پای تخته داد میزد!

معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
ودستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسیها لواشک بین خود تقسیم میکردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ور میزد
برای اینکه بیخود های و هو میکرد و با آن شوربی پایان
تساویهای جبری را نشان میداد
با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود
تساوی را چنین نوشت:یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد...
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است.
نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت و معلم مات بر جا ماند
واو پرسید اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آیا باز یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور وزر بدامن داشت بالا بود
وآنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون ،چون قرص مه میداشت بالا
وان سیه چرده که مینالید پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر ورو میشد
حال میپرسم اگر یک فرد انسان واحد یک بود 

 

یک با یک برابر نیست!

نان و مال مفتخواران از کجا آماده میگردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا میکرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم میشد؟
یا که زیر ضربت شلاق له میگشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان رادر قفس میکرد؟
....
معلم ناله آسا گفت:
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
""" یک با یک برابر نیست """ 

                                                                                           ؛؛خسرو گلسرخی؛؛

سخنان قصار

دانشگاه تمام استعدادهای افراد ، از جمله بی استعدادی آنها را آشکار می کند . آنتوان چخوف


زینت انسان در سه چیز است ؛ علم، محبت، آزادی. افلاطون 

انسان نمی تواند به همه نیکی کند، ولی می تواند نیکی را به همه نشان دهد. رولن
این که چقدر زمان داری مهم نیست چگونه می گذرانی مهم است. لینکلن
ثروت دانا ، همان علم و دانش اوست. پاسکال 

هرکس تاریخ بداند ، هم در گذشته زندگی می کند و هم در حال . آلفرد روزنبرگ 

دنیا سراسر زیبائی وجمال است و ما کمتر متوجه آن هستیم. پاسکال
برای اینکه دانش ملکه شود، تعلیم کافی نیست ، عمل لازم است. برنادشاو 

خطاهای دیگران را، چون خطای خویش ، تحمل کن. فنلن 

بهترین وسیله برای جلب محبت دیگران ، نیکی در باره آنها ست. آن کس که ارده و استقامت دارد، روی شکست نمی بیند. مترلینگ 

امکانپذیر است که یک میلیون حقیقت را در مغز انباشت ولی هنوز بیسواد بود.آلک بورن  

کسی داناست که می داند هیچ نمی داند. ضرب المثل فلسطینی 

مال و مکنتی ندارم ، تنها سرمایه من روح شاد من است. هنری میلر

سخنان نادرشاه

 

۱- میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند .  

نادر شاه افشار سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام . ۲-  تمام وجودم را برای 

 سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم . 

۳- باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی 

 سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی 

 قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی  

این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که  

پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ .
نادر شاه افشار

سخنان حکیم فردوسی خردمند

 

۱- دانایی توانایی به بار می آورد ، و دانش دل کهن سالان را جوان می سازد .

۲- گوش شنونده همیشه در جست و جوی سخن خردمندانه و حکیمانه است .

۳- خرد برترین هدیه الهی است .

۴- خرد و دانش مرد دانا در گفتار او هویداست .

۵- کسی که خرد ندارد همواره از کرده های خویش پشیمان و در رنج است .

۶- بی خردی اسارت بدنبال دارد .و خرد موجب آزادی و رهایی است .

۷- خرد مانند چشم هستی و جان آدمی است و اگر آن نباشد چگونه جهان را  

به درستی خواهی گذراند .

 فردوسی خردمند